گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر لویی
فصل نهم
.III- اقتصاد انگلستان :1660-1702


نفوس انگلستان و ویلز در 1660به حدود پنج میلیون تن تخمین شده است ; شاید تا 1700به پنج و نیم میلیون نفر رسیده بود ; به این ترتیب هنوز به اشکال به یک چهارم نفوس فرانسه یا آلمان میرسید و کمتر از جمعیت ایتالیا یا اسپانیا بود. در حدود یک هفتم ساکنان انگلستان کشاورز خرده مالک بودند; کشاورزان مزدور که روی زمینهای اشراف و نجبا کار میکردند یک هفتم دیگر را تشکیل میدادند. بقیه مردم در شهرها ساکن بودند.
هرچه بر تعداد نفوس افزوده میشد، ذخیره هیزم برای خانواده ها کاهش مییافت; زغالسنگ به نحوی روز افزون در خانه ها و کارگاه ها مصرف میشد; استخراج معادن و فلز گری ترقی کرد; شفیلد مرکز صناعت آهن شد.تب تولید و پول درآوردن انگلستان را به جنب و جوش انداخته بود. سازندگان مصنوعات مختلف از پارلمنت میخواستند تا قوانینی برای وادار کردن بیکاران به کار بگذراند. در صنایع خانگی، مخصوصا نساجی، بیش از پیش از کار کودکان استفاده میشد; دفو ابراز شادمانی میکرد که در کولچیستر تانتن “هیچ کودکی در شهر یا ده های اطراف آن نیست که سنش از پنج سال بیشتر باشد و نان خود را در نیاورد، مگر اینکه والدینش درباره او اهمال کرده و تعلیمش نداده باشند;” و همچنین در حومه رایدینگ باختری “مشکل بتوان کودکی یافت که سنش از چهار سال بیشتر باشد و با دستهای خود نتواند معاش کافی برای خویشتن تهیه کند.” بیشتر صنایع در خانه ها یا کارگاه های خانوادگی اجرامی شدند، اما سیستم کارخانهای در قسمت پارچه و آهن رو به توسعه میرفت. یکی از نشریات سال 1685 میگفت که چگونه “سازندگان کالاهای صنعتی خانه های بزرگی میساختند که در آنجا ماموران طبقه بندی و شانه زدن پشم، ریسندگان، بافندگان، متصدیان ماشینهای منگنه، و حتی رنگرزان با هم کار میکردند.” ما وصف یکی از این کارخانه ها را که دارای 340 کارگر بود شنیدهایم; در 1700، گلاسگو یک کارخانه نساجی داشت که 1400 تن در آن کار میکردند. تقسیمبندی کار برحسب تخصص رو به توسعه بود. سر ویلیام پتی در 1683 نوشت: “اگر یک نفر چرخهای ساعت را بسازد، دیگری فنر آن را میسازد، سومی صفحه آن را و چهارمی قاب آن را; بدین طریق، ساعت بهتر و ارزانتر از آن ساخته خواهد شد که تمامش کار یک نفر باشد.” دستمزد کارگران کشاورزی هنوز تابع “قانون الیزابتی کارآموزان” (مصوب 1585)بود و هر کارفرمایی که بیش از آن میپرداخت، یا هر کارگری که بیش از آن میگرفت، مشمول جریمه میشد. دستمزد کشاورزی در این دوره از پنج تا هفت شیلینگ در هفته، به اضافه خوراک، بود. در صنعت دستمزدها کمی بالاتر بود و به طور توسط به یک شیلینگ در روز میرسید، که شاید از حیث قدرت خرید با 2,50 دلار در 1960 برابری میکرد. کرایه خانه نسبتا

نازل بود و اجاره یک خانه متوسط از حیث وسعت در لندن به حدود 30 پوند در سال میرسید. آبجو ارزان بود، اما قند، نمک، زغالسنگ، صابون، کفش و لباس در 1685 به سطح سال 1848 میرسید. بین سالهای 1500 و 1700 بهای غله پانصد درصد ترقی کرد. طبقات کارگر نان چاودار، جو، یا جو دو سر خوردند;نان گندم نوعی تجمل به شمار میرفت که تحصیلش فقط برای متمکنان ممکن بود، و بینوایان کمتر به گوشت دسترسی داشتند. فقر توده ها یک امر عادی محسوب میشد، هرچند که شاید از اواخر قرون وسطی زیادتر بود. ثرلد راجرز چنین مینویسد:
در قرن هفدهم ملاکان میکوشیدند تا هر چه بیشتر از کشاورزان خود بهره بگیرند. تا آخرین حد قدرت خود سعی میکردند که مزد بخور و نمیری به کشاورزان بدهند. و تا آنجا که میتوانستند،از نفوذ خود در قوه مقننه استفاده میکردند که قیمت محصولات خود را تا حد قیمتهای قحطسالی بالا ببرند. ... شواهد تاریخی در باره این موضوع بسیار فراوانند.
در 1696 گرگوری کینگ تخمین زد که یک چهارم نفوس انگلستان نیازمند صدقه است ;و پولی که برای دستگیری از بینوایان گردآوری میشد برابر ربع عواید تجارت صادراتی بود. پیروزی اغنیا بر فقرا چنان کامل بود که مزدبگیران و دهقانان قدرت شورشگری نداشتند; و جنگ طبقاتی در انگلستان به مدت نیم قرن متروک ماند.
کلیسای انگلیکان، که در زمان چارلز اول جرئت مییافت که گاه به نفع بینوایان سخنی گوید، اکنون از انقلاب پیرایشگر چنین استنباط کرد که منافع خود را، با یکسان شمردن آن با منافع طبقات مالدار، بهتر میتواند تامین کند. پارلمنت به مجموعه همدستی از مالکان، کارخانه داران، بازرگانان و صرافان، تعلق داشت و با همدلی به تقاضای طبقه کارفرما، برای آزاد شدن از قوانینی که مانع آزادی عمل نیروهای اقتصادی بودند، گوش میداد.
پیش از پایان قرن هفدهم خیلی پیش از زمان ادم سمیث انگلستان ندای کارفرمایان را برای عدم مداخله دولت، آزادی اقتصادی، و نجات سوداگران از موانع قانونی، فئودالی و صنفی در سر راه استخدام، تولید و تجارت شنید. قیود مقرر از طرف اتحادیه های اصناف نقض شدند; مقررات شاگردی دستخوش ضعف و فساد شد; میزان دستمزدهایی که از طرف ضابطان تعیین شده بود جای خود را به قدرت نسبی کار فرمایان در چانه زدن با کارگران گرسنه سپرد. در این غوغای موسسان شرکتها برای آزادی از قیود قانونی و اخلاقی بود که ایدئولوژی نوین آزادی آغاز شد. تجارت اکنون چنان در اقتصاد انگلستان مهم بود و آن قدر در تامین بودجه های مصوب پارلمنت تاثیر حیاتی داشت که بزودی، حتی در حکومت تحت تسلط مالکان، متبوع و مختار شد. قانونگذاری به بازرگانی مساعدت کرد- نه تنها به زیان هلندیها، بلکه به ضرر ایرلندیها و اسکاتلندیها نیز. وارد کردن گاو، گوسفند، یا خوک به انگلستان بکلی ممنوع شد(1660); گندم

اسکاتلند از این ممنوعیت مستثنا بود; و از واردات اسکاتلند مالیات سنگین در یافت میشد. اتحاد با پرتغال، ازدواج چارلز دوم با کاترین براگانزایی، تجدید جنگ با ایالات متحده، و نگاهداری مصممانه جبل طارق نتایج عملی تمایل به توسعه بازرگانی انگلستان و تامین حفاظت نظامی برای آن بودند. تا اندازه ای بر اثر پیروزی بر هلندیها، تجارت انگلستان بین سالهای 1660و 1688 دو برابر شد. چارلز دوم به خواهر خود چنین نوشت :”آنچه که به قلب این ملت از هر چیز دیگر نزدیکتر است تجارت و تمام متعلقات آن است.” حال پول و ثروت بازرگانان با زمینهای نجبا رقابت میکرد. مبادلات بازرگانی انگلستان در هر جهت گسترده شد. مهاجر نشینهای جدید در نیویورک، نیوجرزی، پنسیلوانیا، کارولینا، و کانادا به وجود آمدند. به شرکت هند شرقی حقوق کامل نسبت به هر قسمت از هندوستان که آن شرکت بتواند زیر قدرت خویش در آورد اعطا شد; آن شرکت خود دارای نیروی دریایی، ارتش، استحکامات ،پول رایج و قانون بود; خود اعلان جنگ میداد و برای صلح مذاکره میکرد. بمبئی، در 1661از راه ازدواج تحصیل شد; مانهاتن در 1664 به وسیله تسخیر به دست آمد، و در همان سال، انگلیسیها مستعمرات هلند را در ساحل باختری افریقا تصرف کردند. برای تامین مردان مورد احتیاج در این متصرفات، رسم “آدم گول زنی “ رواج یافت : جوانان انگلیسی با زور و فریب به خدمت در “مهاجرنشین “ کشانده میشدند; به این ترتیب که ایشان را مست یا با وارد آمدن ضربه ای به سرشان بیهوش میکردند، و سپس آنان را به یک کشتی که عازم حرکت بود میبردند و به ایشان توضیح میدادند که قراردادی را امضا کردهاند. قانون این کار را ممنوع کرد، اما آن ممنوعیت اجرا نشد، وجدان پارلمنت بری بود. در حالی که اثر سیاسی انقلابهای 1642 - 1649 و 1688 - 1689 چیرگی پارلمنت بر شاه بود،یک انقلاب اقتصادی همزمان موجت غلبه تجارت، صنعت، پول بر پارلمنت شد. صدها تن از زرگران لندن اکنون بانکدار شده بودند; این بانکها شش درصد به سپردگان سود دادند و هشت درصد از وام گیران ربح میگرفتند. چارلز دوم، که در مورد پول همواره راه هایی برای تخطی از قدرت پارلمنت میجست، از این بانکداران زیاد وام میگرفت چندان زیاد که تا دوم ژانویه 1672 مبلغ 1328526پوند به آنان مقروض بود. در آن تاریخ شورای او (چارلز )، که میرفت تا جنگ با ایالات متحده را آغاز کند، جامعه صرافان را با “بستن خزانه “-یعنی با یک سال موقوف داشتن پرداخت تمام دیون دولتی -متوحش ساخت. این اقدام هراس انگیز بود. بانکداران از اجرای تعهدات خود نسبت به سپردگان، یا رعایت قراردادهای خویش با بازرگانان، امتناع کردند. شورا با تعهدات جدید درباره از سر گرفتن پرداختها در آخر سال طوفان را فرو نشاند، و در 1674این تعهد اجرا شد; اصل وام به صورت تعهدات جدید دولتی واریز شد; بدین ترتیب، دوم ژانویه 1672 در حقیقت آغاز قرضه ملی انگلستان بود که وسیله جدیدی برای تامین پول جهت دولت بود.

لندن، مرکز موسسات بانکداری و مسکن بازرگانان عمده و کانون ثروت گرد آمده در نتیجه سیستم قیمت گذاری تولید کنندگان مواد غذایی، اکنون پرنفوسترین شهر اروپا بود. اکنون، مهین سراهای سوداگران ثروتمند در تجمل، اما نه در سلیقه، با کاخهای اشراف رقابت میکردند. ردیف پیوستهای از مغازه ها، با علایم زیبا و تابلوهای جالب و پنجره های جرزدار، محصولات جهان را به معدودی از خواص عرضه میداشتند. فقط شوارع عمده، معمولا با قلوه سنگهای گرد سنگفرش بود; و پس از 1648، در شبهای بدون مهتاب، با فانوسهایی که به فواصل ده در خانه نصب شده بودند، مختصری روشن میشدند. پیاده رو اصلا وجود نداشت.
هنگام روز، خیابانها با عبور وسایط نقلیه پرسروصدا، صدای دستفروشانی که متاع خود را در زنبیلها، گاریها، یا چرخهای دستی عرضه میکردند، و بانگ کسانی که خدمات خود را به خانواده ها پیشنهاد میکردند مثلا: “موش میکشیم” پرغوغا میشد. گدایان و دزدان همه جا بودند; در مقابل، آوازخوانان کوچهگرد نیز بودند که برای پول در آوردن تصنیف میخواندند. مرکز بازرگانی، که “سیتی” نامیده میشد، تحت حکومت یک شهردار کل، یک انجمن شهر، و یک شورای عامه بود که از طرف مالکین محله ها انتخاب میشدند. در غرب این ناحیه مرکز سیاسی واقع شده بود: وستمینستر با وستمینستر ابی، کاخ وستمینستر (محل تشکیل جلسات پارلمنت)، و کاخهای سلطنتی وایتهال و سنت جیمز .در خارج این دو ناحیه نواحی فقیر نشین قرار داشتند که در آنها فقیران عیال وار وول میزدند.در آن نواحی هیچ پیادهرو وجود نداشت، و کالسکه ها آب و گل تالابهای حاصل از باران را مغرورانه به رهگذرانی میپاشیدند که در کوچه های باریک خود را سخت به دیوار چسباندند . خانه های طرفین کوچه چندان به هم نزدیک بودند که بالاخانه ها تقریبا با هم مماس میشدند. تا بدان حد که آفتاب نمی توانست اشعه روانبخش خود را بر کف کوچه بگستراند. در لندن هنوز شبکه فاضلاب وجود نداشت; مستراح در حیاط عمارت بود و چاه داشت ; ارابه ها خاکروبه را به خارج شهر میبردند و آن را در آن سوی محدوده شهر میانباشتند، یا مخفیانه و برخلاف قانون در رود تمز میریختند.
آلودگی هوا خود مسئله ای را تشکیل میداد. در 1661جان اولین، بنا به تقاضای شاه، نقشه ای برای پراکندن دودهایی که بر فراز لندن متراکم میشدند تنظیم و منتشر کرد. این نقشه “دودزدایی “نام داشت. اولین میگفت : استعمال زیاده از حد ... زغالسنگ ... لندن را با یکی از کثیفترین ناراحتیها و بدنامیها روبرو کرده است; و این از آتشهای آشپزخانه ... که اصلا قابل تشخیص نیستند، نمی باشد، بلکه از چند دودکش مخصوص است که فقط به کارگاه های آبجوسازی، رنگرزی، آهک پزی، نمک سازی، صابون پزی،و برخی از صنایع خصوصی تعلق دارند، و دودی که از هریک از آنها بیرون میآید هوای لندن را بیش از دودکشهای تمام خانه های لندن آلوده میسازد. ... وقتی که این کارگاه ها از دهان کثیف خود دود میپراکنند ... لندن بیشتر به

سینه کوه اتنا یا حومه جهنم شبیه است تا به مسکن جامعه ای از موجودات متعقل. ... مسافر خسته، از چندین کیلومتر فاصله، پیش از دیدن شهری که به سوی آن روان است، آن را استشمام میکند. ... این دود گلوسوز ریه ها را میخراشد، و بنابر آمار متوفیات هفتگی، این آزار چنان علاج ناپذیر است که جماعات زیادی را با رنجوری مفرط و سل مزمن به گور میبرد.
اولین لایحه ای برای پارلمنت تهیه کرد و پارلمنت، چون به صاحبان صنایع ثروتمند نزدیکتر بود تا به اکثریت بیسازمان مردم عادی، هیچ کاری درباره آن نکرد. سیزده سال بعد سر تامس براون ندای پزشکی خود را علیه این موضوع بلند کرد:
بخارهای متصاعد از ... فاضلابهای مشترک و جاهای عفن، و عصارهگیریهایی که مورد استفاده سازندگان پست و کثیف وبی اعتنا به سلامتی است ... مه نیز ... مانع فرودآمدن دود زغالسنگ و رد شدن آن میشود.]بدینگونه[ آن دود با مه مخلوط میشود و با تنفس به درون سینه میرود; و این همه ممکن است اثرات بدی به وجود آورند، خون را کثیف کنند، و باعث نزله و سرفه شوند.
هوای بد، بهداشت بد و غذای بد و ناکافی، سالهای زندگی را با تولید امراض ساری تیره میساختند و فقط منتظر پیش آمدن چند کیفیت نامساعد بودند که به شکل طاعون شعله ورشوند. پیپس، در 31اکتبر 1663، در دفتر خاطرات خود چنین نوشت: “طاعون در آمستردام زیاد است، و ما اینجا از آن میترسیم.” کشتیهایی که از هلند به انگلستان میآمدند قرنطینه میشدند. در دسامبر 1664 یک نفر در لندن از طاعون مرد،در آوریل 1665 دو نفر، در مه چهل و سه نفر و به همین ترتیب تعداد تلفات تا قبل تابستان افزایش یافت; و چون باران زیادی نمی بارید تا کوچه ها را بشوید، بلا بسرعت پیش میرفت و لندن در وحشتی شدید تشخیص داد که ممکن است با چیزی شبیه “مرگ سیاه” در 1348، که هنوز در خاطره ها بود، رو به رو شود. دفو، که در آن هنگام کودکی شش ساله بود، در 1720 توانست، با شرحی که از بزرگترها شنیده بود، وقایع را تا آن اندازه که برای نوشتن کتابی به نام یادداشتهای سال طاعونی لازم بود به خاطر آورد. آن یادداشتها را میتوان تقریبا دارای اعتبار تاریخی دانست.
از نخستین هفته ژوئن عفونت به نحوی وحشتناک گسترده شد و آمار متوفیات بالا رفت. ... هرکس که توانست،اختلال مزاج خود را پنهان میداشت تا نگذارد همسایگانش از او بپرهیزند ... واز بستن در خانه خود به وسیله مقامات دولتی جلوگیری کند ... . در ماه ژوئن ... اشخاص مستطیع دسته دسته از شهر بیرون رفتند ... . در وایت چپل ... هیچ چیز جز گاری و ارابه، که از زن و بچه و اثاث خانه و غیره انباشته بود، دیده نمی شد ... . به اضافه عده بیشماری از مردان که سوار بر اسب بودند ... و این منظره ای وحشتناک و غم انگیز بود.
پیشگوییهای مربوط به تبه روزی بر وحشت افزود. تماشاخانه ها، تالارهای رقص، مدارس،

و محاکم دادگستری بسته شدند. شاه و دربارش در ماه ژوئن به آکسفرد نقل مکان کردند “که در آنجا خدا خواست حفظشان کند” و بیآسیب نگاهشان دارد; هر چند فریادهای بسیار برخاست تا آنان را برای بروز این بلا، به منزله سزای الاهی بد اخلاقیشان، ملامت کند. اسقف اعظم کنتربری در مقر خود در لمبث باقی ماند و هفتهای چند صد پوند برای توجه از بیماران و مردگان خرج کرد. مقامات شهری برجای ماندند و دلیرانه کوشیدند. هر هفته شاه 1,000 پوند و سوداگران شهر 600 پوند پول میفرستادند. بسیاری از پزشکان و روحانیان فرار کردند; عده کثیری از آنان ماندند و از میان ایشان شماره زیادی در نتیجه ابتلا مردند. انواع معالجات آزموده شدند، و چون بینتیجه ماندند، مردم به طلسمهای معجزه آسا متوسل شدند. سپس گفت: “این هفته (31 اوت 1665) 496,7 نفر مردند و مرگ 6,102 تن از آنان از طاعون بود.” گورکنان آنهایی را که در کوچه میمردند با ارابه ها میبردند و در خندقهای عمومی دفن میکردند. بر روی هم در حدود هفتاد هزار تن از ساکنان، یک هفتم نفوس آن شهر، در 1665 از طاعون مردند. آن بیماری همه گیر تا ماه دسامبر فروکش کرد.
مردم به کارهای خود باز گشتند. در فوریه 1666 درباریان به پایتخت باز گشتند.
بازماندگان هنوز از عزای عزیزان و غم زبانهای خود درست بیرون نیامده بودند که بدبختی دیگری به شهر روی آورد; در ژوئن 1666 مصیبتی که تا حدی ناگوار بود اتفاق افتاد: کشتیهای هلندی جسورانه وارد رود تمز شدند و ناوهای انگلیسی را با شلیک توپهایی که صدایشان در لندن شنیده میشد منهدم کردند. در ساعت سه بامداد روز یکشنبه دوم سپتامبر، در یک دکان نانوایی در پودینگ لین حریقی روی داد که مدت سه روز ادامه داشت و بیشتر لندن را در شمال رودخانه سوزاند. بار دیگر شرایط ناسازگار با هم جمع شدند: یک تابستان خشک; خانه هایی که تقریبا همه از چوب ساخته و نزدیک یکدیگر بنا شده بودند; خالی بودن بسیاری از خانه ها به سبب رفتن ساکنانشان به روستاها برای استفاده از تعطیل آخر هفته; انبارهای پر از نفت، قیر، کنف، کتان، شراب و سایر کالاهای قابل اشتغال; با دی نیرومند که آتش را از بامی به بام دیگر و از کوچهای به کوچه دیگر میبرد; و فقدان سازمان و تجهیزاتی که با چنین آتشی در چنان وقت شب مقابله کند. اولین، که خوشبختانه در ساوثوارک بود، به کرانه رود دوید و بعدا چنین نوشت:
هر جا که مینگریستیم ... تمام شهر را در نزدیکی کرانه در شعله های وحشتناک میدیدیم; تمام خانه ها، از پل [لندن] گرفته تا خیابان تمز و بالاتر از آن به سوی چیپساید، در حال سوختن بودند ... . آتشسوزی چنان همهگیر بود و مردم چنان متحیر بودند که از آغاز، نمیدانم به واسطه چه افسردگی یا بدبختی، به اشکال برای خاموش کردن آن جنبیدند، بدان گونه که جز گریه و فغان و دویدن دیوانهوار مردمی که از خود بیخود شده بودند چیزی شنیده یا دیده نشد ... . بدین ترتیب، آتش کلیساها، تالارهای عمومی، بورسها، بیمارستانها، بناهای یادبود، ساختمانهای زیبا ... خانه ها، اتاقها و همه چیز را سوزاند. اینجا ما تمز را دیدیم که پر بود از اشیای شناور; تمام کرجیها و قایقها انباشته بودند از آنچه که مردم وقت و جرئت نجات دادن آن را داشتند; همانطور که در طرف دیگر کرانه ارابه ها و غیره

اموال آتشزدگان را به مزارعی میبردند که تا چندین کیلومتر به طور پراکنده پوشیده شده بودند از هر گونه اشیای منقولی که صاحبانشان توانسته بودند در ببرند. آه، چه منظره مصیبتباری! منظرهای که جهان از آغاز خود تا آن زمان ندیده بود ... . تمام آسمان منظرهای آتشگون داشت; مانند سقفی که بر بالای یک تنور مشتعل قرار داشته باشد ... . خداوند نصیب نکند که چشمان من، که در آن حال بیش از ده هزار خانه را در آتش مشاهده میکرد، نظیر آن را ببیند! صدای تندرآسای شعله های سرکش، جیغ و داد زنان و کودکان، شتابزدگی مردم و فرو ریختن برجها و خانه ها و کلیساها مانند طوفانی مهیب بود; هوای اطراف چنان داغ شده بود ... که مردم مجبور بودند بیحرکت بایستند و بگذارند که شعله ها همه چیز را بسوزانند; و این سوزاندن هم در مساحتی به طول 3 کیلومتر و عرض 1,600 متر انجام گرفت.
در این گیرودار، هم شاه و هم برادر نامحبوبش، جیمز، وظیفه خود را خوب انجام دادند; با دست خود در میان آتشنشانان کار کردند; یاری به مردم را رهبری و مخارج آن را تامین کردند; غذا و سرپناه برای بیخانمانها آماده ساختند; و اصرار ایشان در منفجر ساختن خانه ها بود که از پیشرفت آتش جلو گرفت و قسمتی از شهر را در شمال رود تمز نجات داد، هر چند که آن اصرار با مخالفت بسیار روبرو شد. “سیتی” بازرگانی تقریبا نابود شد; شهر سیاسی وستمینستر نجات یافت. رویهمرفته دو سوم لندن، با 13,200خانه و 89 کلیسا، از جمله کلیسای کهن سنت پول، منهدم شد. فقط شش نفر کشته شدند، اما دویست هزار تن خانه های خود را از دست دادند. بیشتر کتابفروشان از هستی ساقط شدند; قیمت کتابهای سوخته شده 150,000 پوند بود. مجموع خسارات به 10,730,000 پوند بالغ شده که شاید معادل 500,000,000 دلار امروز باشد.
پس از این بدبختی، انجمن شهر لندن یک اداره آتشنشانی تاسیس کرد. شیرهای آتشنشانی در شاه لوله های آب کار گذاشته شدند; قرار شد که هر شرکت صنفی عدهای از اعضای خود را تعیین کند تا با شنیدن صدای آژیر فورا در محل خطر حاضر شوند، و تمام کارگران میبایست به محض احضار از طرف شهردار یا رئیس امور مدنی، از آن اعضا تبعیت کنند. شهر به تدریج بازسازی شد، نه به طرزی زیباتر، بلکه به نحوی سودمندتر و محکمتر; به فرمان شاه، مصالح ساختمانی چوبین جای خود را به آجر یا سنگ دادند. بالاخانه های جلو آمده از میان رفتند; کوچه ها پهنتر و راستتر گشتند و با تخته سنگهای صاف فرش شدند، و در طرفین آنها قسمت باریکی برای رهگذران پیاده تخصیص داده شد. بهداشت اصلاح شد; حریق کثافات زیاد و همچنین بسیاری از موشها، ککها و میکربها را از بین برد; لندن دیگر طاعون به خود ندید. رن کلیسای سنت پول را از نو ساخت